#جستاری در باب همزیستی با مهاجران افغان -بسام کریمی “علی حیدر امیدوار” اولین مواجهه من با یک افغان بود. قد بلند و کشیده و درشت استخوان که دست هایش برای یک کودک دبستانی بیش از اندازه پهن و زمخت به نظر می آمد. صدای گرم و پُری داشت. صبح ها نقش یک دانش آموز مهاجر […]
#جستاری در باب همزیستی با مهاجران افغان
-بسام کریمی
“علی حیدر امیدوار” اولین مواجهه من با یک افغان بود. قد بلند و کشیده و درشت استخوان که دست هایش برای یک کودک دبستانی بیش از اندازه پهن و زمخت به نظر می آمد. صدای گرم و پُری داشت. صبح ها نقش یک دانش آموز مهاجر را بازی می کرد و عصر ها در خیاطی عمویش شلوار اتو می زد. آن زمان در شهر کوچک جنوبی ما افغان ها قاعدتا یا بنایی می کردند و یا عموما صنعت کفاشی شهر را می گرداندند؛ به طوریکه با آن ذهنیت خردسالگی ام تصورم این بود که همه ی افغان ها یا کفاش هستند یا کارگر بنایی. اینکه یکی از صمیمی ترین دوستان دوران کودکی ام یک افغان بود که پدر نداشت و هم درس می خواند و هم شاگردی خیاطی عمویش را می کرد؛ حساسیتی برای خانواده ام ایجاد نمی کرد. پدرم معلم بود و احترام به افغان هایی که در فقر و بی اعتنایی کامل شهر به آن ها بسر می بردند را واجب می دانست. سال های ۷۰ تا ۸۰ جمعیت مهاجرین افغان، آن هم در شهری چون کنگان رفته رفته در حال افزایش بود- شهری که هم از نظر مذهبی احساس قرابت بیشتری با شهروندانش داشتند و هم اقامت در آن از سمت دولت مجاز شمرده می شد.
علی حیدر امیدوار مُرد؛ خیلی زود هم مُرد. بعد از پایان دوران ابتدایی برای کار به اصفهان رفت پیش برادرش. اما خیلی زود با زندگی خداحافظی کرد. سرگذشت پسری که در کابل به دنیا آمده بود و در جنوب ایران خواندن نوشتن یادگرفت و در اصفهان خیلی ساده و طبق شنیده هایم به دلیل مشکلات قلبی، فوت کرد؛ قصه ی پسر مهاجری که امیدوار بود اما نماند.
حضور و زیست افغان ها در شهر برای ما امری طبیعی بود. آدم هایی که هرگز فرم پوشش و لباس های خود را برای همرنگی بیشتر با جامعه تغییر نمی دادند. قوی هیکل و پرُ زور بودند اما جرات نمی کردند صدایشان را بالا ببرند. توی قدیمی ترین خانه های شهر، همراه با دو سه خانواده دیگر با یک دو جین بچه زندگی شلوغ و آرامی به راه انداخته بودند. تفریحشان “ناس” انداختن توی دهان بود که آن زمان ها ممنوع نبود و در بساط کفاشی ها می شد پیدا کرد و تنها خریداران ناس هم خودشان بودند. ترس از نگاه کردن به زن های ایرانی را می شد در چشم هایشان به وضوح دید. در خیابان سرهایشان را پایین می انداختند و هنگام عبور از کنار یک زن ایرانی خود را تا جایی که امکان داشت کنار می کشیدند یا حتی مسیرشان را عوض می کردند.
در چنین شرایطی بود که خبر فرار دختری با یک کارگر افغانی مثل یک بمب توی شهر ترکید. داستان عاشقانه ای که پایانش قابل حدس بود اما نه تا این اندازه تلخ. فرارِ ناموس با یک پسر، شبیه حکم مرگی بود که ناگفته صادر می شد و نیازی به دفاعیه نداشت. دختر را با روسری خودش خفه کردند. حالا پس از گذشت سال ها از آن ماجرا، با خود فکر می کنم احتمالا برای آن خانواده رابطه دخترشان با یک افغان خیلی دردآور و ننگین تر بود تا خود موضوع فرار آن دختر با یک نامحرم.
سال ها بعد وقتی سوری های زیادی برای فرار از جنگ به ترکیه پناه بردند؛ فرصت مناسبی پیش آمد و خیلی از افغان های جوانی که در ایران آینده تحصیلی و شغلی مشخصی برای خود متصور نبودند به ترکیه و از آنجا به اروپا مهاجرت کردند. هاشم پسر دستفروش سر کوچه ما به همراه ۹ نفر دیگر به ترکیه و از آنجا خود را به آلمان رساند. حالا گهگاه وقتی با پدرش که جای او را سرکوچه گرفته حرف می زنم می گوید هاشم پاریس زندگی می کند و وارد دانشگاه شده و ما هم باید برویم.
اما حالا با خروج آمریکا از افغانستان، افزایش جمعیت مهاجران افغان در ایران رشد فزاینده ای داشته است. حالا جامعه افغان در ایران تغییر شکل داده و پررنگ تر از همیشه خودنمایی می کند. این روزها کفاش های افغان همچنان حضور دارند اما نصف میوه فروش های شهر را نیز دراختیار گرفته اند، خیاط های درجه یک و ضایعاتی های پرکار شهر ایرانی نیستند، زمین های زراعی را افغان ها اجاره کرده اند و اگر به بازار وکیل شیراز سری بزنید متوجه می شوید که تولیدی ها و مشاغل ریز و درشت مربوطه را افغان ها تصرف کرده اند. وقتی بیشتر دقت می کنم می بینم انحلال پذیری جامعه افغان در ایران به صورت چشمگیری افزایش یافته و تلاش نسل جدید آن ها برای همرنگی بیشتر با کشوری که در آن به دنیا آمده اند قابل توجه است. جوانان افغان در باشگاه های بدنسازی هم پا با هم سن و سال های خود دمبل می زنند، جلوی آینه فیگور می گیرند و شلوار زاپ دار می پوشند و تی شرت های تنگ به تن می کنند. دیگر خبری از پوشش رسمی افغان ها نیست. حتی در برخی موارد از اینکه یک پسربچه ی افغان لهجه جنوبی را بهتر از شما صحبت می کند هم به وجد می آیید و هم متعجب می شوید. نسل جدید دخترهای افغان روبنده ندارند؛ مانتوی کوتاه می پوشند، آرایش می کنند و در مراکز خرید دنبال لوازم آرایشی جدید می گردند و ارتباط های اجتماعی عمیقی با با هم جنس و غیر هم جنس خود برقرار می کنند. این روزها مدرس زبان انگلیسی فرزند شما ممکن است دختر جوان افغانی باشد که شما هرگز نمی توانید حدس بزنید یک مهاجر است. یا لباس فروشی سه دهنه لب دریا که همیشه یک ماشین خارجی جلوی آن پارک شده در تملک پسر خوشتیپ و جذابی است که در این سال ها به یک بیزینسمن موفق تبدیل شده و زمین و خانه و مغازه های بسیار دارد.
در طول این سال ها جامعه افغان چه آن هایی که در کشورشان به دنیا آمده اند و چه کسانی که هرگز بوی کابل و هرات به مشامشان نخورده و متولد ایران هستند، توانسته اند تعامل و تعادل بسیار دقیقی برای ادامه حیات خود ایجاد نمایند. آنقدر که حتی می توانند بازیگر مطرح سینمای ایران باشند مثل فرشته حسینی و ما مشتاقانه منتظر باشیم تا او را در فیلم جدیدش ببینیم یا همانند عالیه عطایی تبدیل به نویسنده ای پرفروش شوند و باز هم ما در انتظار چاپ کتاب جدیدش صبر پیشه کنیم. قرابت های زبانی، فرهنگی و دینی از جمله مواردی است که زندگی را برای افغان ها در ایران میسر نموده و روحیه جنگندگی و قناعت آن ها باعث شده رفته رفته مسیر زندگی خود را با همه موانعی که چه از سمت دولت و چه از سمت جامعه ایرانی با آن مواجه شدند؛ ادامه دهند.
طبعا به دلیل ممنوعیت حضور افغان ها در بسیاری از استان های ایران، تجربه و مواجهه ایرانی ها با آن ها متفاوت بوده است. هر کس به اندازه ی تجربه همزیستی مستقیم یا غیر مستقیمش برداشت ویژه ای از حضور پر تعداد آنان در کشور دارد. برخی صرفا حوادث ناگواری که در صفحات حوادث رسانه ها منعکس می شود را ملاک و معیار خود قرار می دهند، عده ای اختلاف فاحش وضعیت مالی خود با همسایه متمول افغانی را بهانه می کنند، بعضی ها ترس از تراکم این مهاجرین در خیابان ها به جانشان افتاده و هستند کسانی که زندگی مسالمت آمیز و حتی رفاقت با افغان ها را امری طبیعی می دانند.
به هرحال همه می دانیم انتظاری که ما ایرانی ها در هنگام قدم گذاشتن در خاک کانادا داریم را برای افغان ها در ایران نمی پسندیم اما خواه ناخواه ما سال ها با خیل مهاجرت افغان ها به کشور روبرو بودیم و هستیم و هرگز چنان که باید نیز به آنها نگاهی به عنوان مهاجران قانونی نداشتیم تا آنجا که همچنان گاهی برای تحقیر و تمسخر یکدیگر برچسب و صفت افغانی بودن را به یکدیگر می زنیم. به نظر می رسد این همزیستی با افغان ها با هرکیفیت و کمیتی که وجود دارد در حال ادامه است؛ افغان ها می آیند و می روند. گاهی از ایران برای پلی برای مقصد بعدی استفاده می کنند و در زمانی مناسب به ترکیه و اروپا می روند و گاهی چنان در این خاک ریشه می زنند که فرزندانشان خود را ایرانی می پندارند و فوتبالیست مورد علاقه اشان علی دایی می شود و خود را برای کنسرت سیروان خسروی به تهران می رسانند، در همین خاک عاشق می شوند، خانواده تشکیل می دهند و آنقدر اینجا می مانند تا شاید تکه خاکی، تکه سرزمینی، تکه شهری از این دنیا آن ها را گردن بگیرد.
پایان
تیرماه ۱۴۰۳
خبرنگار
این مطلب بدون برچسب می باشد.
مدیر مسئول و صاحب امتیاز پایگاه خبری: قاسم احمدی تمامی حقوق این سایت محفوظ است.