جماعتی تراکت تسلیت زده اند جماعتی بنر هایش را سفارش می دهند، جماعتی به سوگ نشسته اند و جماعتی……. و دریا از دیر زمانی نه چندان دور آرام آرام هروز به بهانه ای تن به زیر خاک می کشاند و آرام آرام دفن می شود، تن به زیر خاکش می کشانند وآرام آرام دفنش می […]
جماعتی تراکت تسلیت زده اند جماعتی بنر هایش را سفارش می دهند، جماعتی به سوگ نشسته اند و جماعتی…….
و دریا از دیر زمانی نه چندان دور آرام آرام هروز به بهانه ای تن به زیر خاک می کشاند و آرام آرام دفن می شود، تن به زیر خاکش می کشانند وآرام آرام دفنش می نمایند،و ساحل خوش نقش ونگار کنگان لابه لای خاطراتی کهن غرق می شود، قصه می شود، خاطره می شود، دود می شود و چندی بعد یا تلی از سنگ و خرده سنگ می شود یا که بنایی و ساختی و ساختمانی که صاحبی دارد وصاحبانی، که به قول ابومحمد ، ای بوآ از دس یی آدمیزاد، سی دریا هم سند و قواله درست کردنه.
حالا دیگر دریای کنگان را میبایست از بلندای ساختمانهای آن حوالی نظاره کنی و بوی زهم دریا و قایق های لم داده بر ساحل ولیخ های جاشوان وصیادانش را که زمانی پهن ماسه های گرم ساحل بود به خاطره بسپاری، فضای سنگ، خودرا به سینه مالامال زخمی دریا کشانده و بوی روغن سوخته های پیتزا و همبر و فلافل وووو اسامی من درآوردی، بوی ساحل وبوی زهم ماهی های دور شده از ساحل را برده است دور دست های دوری که حتی واژه خاطرات نیز یارای دست یافتنش نبوده ونخواهد بود، ساحل عظیم کنگان را سپرده اند به ساختمانهای عریض وطویل، وتو تا چندی دیگر چشمانت دریا را به نشانه آرامش نخواهی یافت، نخواهی دید، وساحل ماسه ای و بکربندر قدیمی که کیلومترها در اوضاع بی قراری ودل آشوبی، مایه آرامش درونت بود و غوغای برون،گم می شوند براین منوال،
و باز حدیث تلخ دیگری از خورهای کنگانی، این هم زیستگان سالیان سال دیار کهن، این آرامش محله های قدیمی، این نشانگاه هر محله، که برای خودش نامی داشت ونشانی، خورهانیز در عبور زمان آرام آرام به بهانه ای و بهانه هایی تن به زیر انبوه لاشه های سنگ سپرده و غریبانه جان به جان آفرین تسلیم نموده اند، هیچکس ندانست که ساحل جان دارد، نفس می کشد، حرف می زند، ندانستند خورهای مدفون شده به زیر سنگها ولاشه سنگها تاریخ، گویای رازها رمزهای کهن مردمان این سرزمین خفته در تاریخند… خور عبدالسلام… خور چوری… خورعثمان… خور حاج طهماسب… خور… خور…. وچه خواهد شد سرانجام این مدفون شده های گم شده درتاریخ.
ساحل که آرام آرام گوشه گوشه هایش به بهایی وبهانی ای مدفون شد، ماهیان بندری دورشدن، زندگی دور شد، آرامش روحی روانی دور شد، و تو حالا دیگربرای دیدن دریا، زیباترین مادر جنوب، میبایست که مسافتی را به سختی لابه لای سنگستان بگذری تا دمی درساحلی دورتر، ساحلی که اونیز درهراس است که روزی به یغما برود تن به آب بسپاری.
واین روزها باز قصه دیگری به روایت است، واین روزها بندری به دلهره، دراضطراب، تشویش، وباز ساحلی گم می شود، ویا که آرام آرام مدفون، تا که سازه ای وسازه هایی بنا شود، ساختمانی جان بگیرد، وفضای سنگ اوج بگیرد، خورها که خاموش شدند، ساحل که مدفون شد، دیگر کنگان نیز بوی ساحل نمی دهد، بوی دریا نمی دهد، شاید فردا بر دیواره های این بندر تراکتی بزنند این جماعت بندری برای مراسم سوگواری دریا مادر جنوب، ای داد… دیگر بندر بوی بندر نمی دهد.
🌴 به قلم حسن مختارزاده.
خبرنگار
این مطلب بدون برچسب می باشد.
مدیر مسئول و صاحب امتیاز پایگاه خبری: قاسم احمدی تمامی حقوق این سایت محفوظ است.