۞ امام علی (ع) می فرماید:
هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

موقعیت شما : صفحه اصلی » اخبار » اخبار استان بوشهر » فرهنگی
  • شناسه : 9401
  • ۱۲ آذر ۱۴۰۴ - ۱۰:۳۶
  • 28 بازدید
  • ارسال توسط :
برای عمه آمنه که ام‌البنین خرمشهر بود به قلم حسن مختارزاده

برای عمه آمنه که ام‌البنین خرمشهر بود به قلم حسن مختارزاده

لابه لای اوراق زرنگار تاریخ که گاه وبیگاه دل زنگار گرفته امان جوش خورده وخروش کرده به نگریستنمان می کشاندو به حسرتمان می نشاند هستند آدمهایی که ذهن به یغما رفته امان را به لرزشی عمیق وادارنموده تا بدانجا که حسی، درون به غلیان نشسته رابه چالشی بس شگفت سوق داده تا غربت غریب نبودشان را بار سنگینی دانسته بر دوشهای نحیف و قلبهای به یغما رفته وغبار گرفته.

برای عمه آمنه که
ام‌البنین خرمشهر بود
به قلم حسن مختارزاده
🔹🔹🔹🔹🔹
لابه لای اوراق زرنگار تاریخ که گاه وبیگاه دل زنگار گرفته امان جوش خورده وخروش کرده به نگریستنمان می کشاندو به حسرتمان می نشاند هستند آدمهایی که ذهن به یغما رفته امان را به لرزشی عمیق وادارنموده تا بدانجا که حسی، درون به غلیان نشسته رابه چالشی بس شگفت سوق داده تا غربت غریب نبودشان را بار سنگینی دانسته بر دوشهای نحیف و قلبهای به یغما رفته وغبار گرفته.
وعمه آمنه، یا عمه خرمشهری را که گوشه ای ازاین تاریخ به حزن نشسته را باز یابیم باز همان شیرین عمه همیشگی است با بوی خوش گلاب مینار و بوی عطر مهربانی هایش که بانمکین نگاهش به یکباره تموم غم های کوچک وبزرگ خلیده بر جانت را شوری شادمانه می سرود و به رهاییت وامی داشت، عمه آمنه عمه همه خرمشهریها بود، با همه حال واحوال که همه را شامل می شد، مادر همه خرمشهریها بودکه سراغ کوچک و بزرگ همه را جویا بود آرزومند خیر وخوشی همگان، سکوت همیشه همراهش هم به زیبایی رخ می نمایاند، تو گویی زیر آن چهره همیشه خوش مرام و خوش کلام دردی نهفته بود نا گفتنی، تو گویی خبری داشت از روز وروزگاری که چرخ می خورد ومی چرخید ومی چرخاند تا برسد روزی که حرمان دل خبرش کرده بودوبه سکوتش نشانده بود.مهمانداری همیشه سفره دار، میزبانی همیشه خوش مرام وخوش مدار، همکلامی ازجنس امید و امیدواری، طبیبی از جنس سلامت روح، اما این واژه ها، به تنهایی عمه آمنه مهربان را معنا نمی کند،نمی کرد،شاید خبری داشت که داشت وما نداشتیم. او آگاه به سر درون خود بود وما نبودیم، او مادر بود، اومی دانست که درونش چه غوغایی است.جیزی را درآینده می دید که بر همگان پوشیده بود.
هیچگاه آرام وقرار نداشت، خانه اش که پا می گذاشتی، چشمانت اورا لحظه ای به آرامش در نمی یافت، می خواست که مهمانش به شوق باشد و به ذوق،حتی اگر سنگینی غم همیشه همراهش روی دلش عذابش می داد و به زجرش می کشاند، برایش مهم نبود مهمان از کدام سوی جغرافیای این کهن اقلیم آریایی سرک کش خانه اش شده، عمه آمنه، یک پارچه میزبان بود، مهر بود عاطفه و گنجینه اسرار دیگران، تباری را عمه بود، این اصیل زاده جنوب. اما همزاد همیشه همراهش، همکلام همیشه هم نشینش، قلیانی بود که عقد خواهریش رابا او از دیرباز دیر، برآسمان دل نگاشته بود، قلیانی که محرم راز بود، قلیانی که محرم اسرار بود، قلیانی که همه سر درون عمه خرمشهری، عمه آمنه را با دودهای خروش کرده بر آسمان می برد و نزد خدا پنهانشان می کرد، نه او قلیان را رها کرد نه قلیان او را، توی دلم بارها می گفتم اینقدراین دو به هم وابسته اند که معلوم نیست عمه قلیان می کشد، یا قلیان عمه را. واو شد رفیق شفیق عمه آمنه. وآخر رنگارنگی روز وروزگار تا بدان جایش رسیدو رساند که جنگ، بارش نامهربانی اش را بر سر دیار عمه آمنه ازسر گرفت، جنگ را حس کرده بود،از دیر باز می دانست که آشوب دلش بی خودی سرک کش جانش، روحش، دلش نشده است، از دیر باز که غمی نهفته درونش رابه عذاب کشانده بود می دانست که این دلشوره های گاه و بی گاه، بی دلیل سوهان روحش وجسمش نشده اند.
ودر گذری سخت، شبانه ها و روزانه های شر وشورجنگ واخبار جنگ و رها سازی همه دارونداری که عمری برایشان خون دل خورده بود و زجر کشیده بود، وخون دل خورده بودند و زجر کشیده بودند را از سویی و مهمتر و والاتر بالاتر از آن نبود دو فرزند خوش نام ونشان عمه،که هنوز شهر را رها نکرده و دیاری نیامده ومانده بودند تا شهر بماند، تا خرمشهر بماند،رهایش نمی کرد، عمه خرمشهری دلش را در خرمشهر جا گذاشته بود، دل که همراه نباشد،تن مانده بر زمین خشک خواهی بود، روح که نباشد، جسم بی جان این سرزمین خشک آباد خواهی بود، نبود، نبودند، عباس وجعفر نبودند، نیامده بودند، عباس ها وجعفرهای خرمشهری نیامده بودند، نبودشان،غربت شه شان، اسارت خرمشهرشان، به عذابش کشانده بودند، اما به دل ریخته بود تموم دردهای عالم را به دل ریخته بود، عمه آمنه هیچگاه دردهایش رابه کسی نمی گفت، جلوی هیچ مهمانی از غم واندوه نگفت، از درون زجر می کشید اما افشای درد را جایز نمی دانست، حتی وقتی که سوگنامه ها، سوگ فرزندان برومندش را سرایش نمودند،وعمه آمنه کاملا یک پارچه سکوت بود، حتی وقتیکه کلام کلام از زندگی می گفت، آخرهای شب او بود قلیان، اوبود راز دار همیشگی، او بود و سر درون، این شبها دودهای قلیان را که به آسمان حواله می کرد، شکل‌هایی بودند به نقش ونگار همه، جعفر، عباس، پسرهای همسایه، هم محلی ها…. وتوی دلش می گفت خدا کند شبی دود قلیانی شبیه خودش بشود تا آرام آرام راهی راه بشود، آسمان، جایگاه اصلی عمه آمنه، عمه خرمشهری، که حالا دیگر ام البنین همه خرمشهر بود. روحش شاد، یادش گرامی باد.
تقدیم به همه مادران شهدای این سرزمین.

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

پاسخ دادن

ایمیل شما منتشر نمی شود. فیلدهای ضروری را کامل کنید. *

*